پله پله تا ملاقات خدا

اخلاق اسلامی از طریق حکایت ها و جملات آموزنده

پله پله تا ملاقات خدا

اخلاق اسلامی از طریق حکایت ها و جملات آموزنده

حکایت سه قسمتی درباب عجب

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۲۴ ب.ظ | مطهر مرتضایی | ۰ نظر

یک حکایت سه قسمتی✨ می خواهم نقل کنم...پس لطفا هر سه قسمت را پشت سر هم مطالعه کنید. جالبه!☘

شخصی مقابل پیرزنی زشت قرار می گیرد 😑 و شخص دیگر در مقابل یک زن زیبا. 🙄هر چه آن زن زیباتر باشد خطر گناه بیشتر است🔥

کسی که کمالات ندارد به خودش هم علاقه ای ندارد و باورش نمی شود که کسی است. زودتر می تواند از خودش دل بکند و راحت تر تواضع می کند.😞 همانطور که یک مرد از یک پیرزن زشت به راحتی می تواند دل بکند. اما وقتی کمالاتی کسب شد، نفس فریبنده و شخص سریعتر فریفته می شود (آیت الله حائری شیرازی)

این حکم را شنیده اید که دو نفر مرد و زن نامحرم حرام است در یک اتاق یا محیط در بسته حضور یابند 😓😓، هر چند به عبادت مشغول باشند 📿، چون خواه ناخواه نفر سوم آنها شیطان است😈. این حکم در تمام رساله های عملیه آمده و سند آن هم حدیثی از امیرالمومنین علز علیه السلام است که فرمودند:...(مستدرک الوسایل ج۱۴ ص ۲۶۵)

قسمت سوم: با ترکیب تمثیل و حکم فوق به این نتیجه می رسیم که خلوت کردن ما با چهره مثبت شخصیت خودمان😇😊 مانند خلوت دو نفر نامحرم خطرناک است.🤕 هر چه چهره مثبت شخصیت ما زیباتر ، یعنی فضایل ما بیشتر، امکان نقش آفرینی شیطان و گرفتار عجب شدن بیشتر!👀💖


بُشربن منصور نماز می خواند.📿 کسی او را تماشا می کرد و سجده های طولانی او را می ستود😯 و آفرین می گفت. نماز بشر تمام شد و گفت:

از نماز من تعجب نکن✋ و نسبت به خوبی آن مطمئن نباش.😔 من کسی را می شناسم که وقتی به نماز می ایستاد فرشتگان صف در صف می ایستادند و به او اقتدا می کردند ولی اکنون در حالی است که دوزخیان هم از او ننگ دارند😒

- او کیست؟

- ابلیس!😡


امام جمعه زنجان و بعضی از محترمین تهران آمده بودند منزل ما. در دلم گذشت که بله...من به جایی رسیده ام که شخصیت های بزرگ به دیدنم می آیند. آن شب حالت عجیبی داشتم. حس کردم که معنویتی ندارم و در ظلمات به سر می برم. 🌑 تضرع و زاری کردم که اگر خطایی کردم خدا من را ببخشد. 😭 در عالم معنا «بلعم باعورا» را به من نشان دادند و به من گفتند اگر حالت عجب و خودپسندی تو ادامه پیدا می کرد مثل او می شدی!💨خاطره از شیخ رجبعلی خیاط


روزهای جمعه جلسه داشتیم. 🗓 بعد از جلسه سفره انداختند برای ناهار.🍲🍲 یک قالب کره خوب در وسط سفره قرار داشت که توجه همه را به خود جلب کرده بود.🍮 به ذهنم آمد که این سفره و اصل مجلس به خاطر من است و دیگر رفقا به خاطر من دعوت شده اند. 😏 بنابراین من به خوردن این کره اولویت دارم. با این اندیشه قدری نان برداشتم و تا خواستم دست دراز کنم تا از آن کره بردارم دیدم بلعم باعورا 💀 در گوشه اتاق نشسته و به من می خندد. 

نان خالی را در دهان گذاشتم!

این خاطره ای از شیخ رجبعلی خیاط بود. خوب است عکسی از او را قاب کنیم و بزنیم دیوار یا بگذاریم سر میز تا همیشه جلوی ما باشد🏗...البته عکس شیخ رجبعلی را نه! بلکه عکس بلعم باعورا را! در حالی که دارد به ما می خندد. همیشه نیازمند چنین عکسی هستیم.


معتمدالدوله حاج فرهاد میرزا در زمینه ادبیات فارسی سواد زیادی داشت اما در عربی نه. روزی ادعا کرد: هر کس یک غلط از من بگیرد 🖍 به او یک سکه طلا جایزه می دهم!💰

روزی در دفتر خود نشسته بود و نامه ای را به نوکر خود داد و گفت : برو نزد فلانی این نامه را ممهور کن و بیاور. طلبه جوانی که در دفتر حاضر بود گفت : حضرت اجل! لطفا یک سکه بدهید ؛ 👆 زیرا کلمه مهر فارسی است و نباید آن را به صیغه اسم مفعول درست کرد. لذا باید می گفتید مهر کن یا مختوم کن.

یک سکه را داد. خواست خطایش را توجیه کند گفت: امروز حالم خوب نیست. آهای غلام! قدری خاکشیر حاضر کن بخوریم. طلبه گفت : لطفا سکه دوم را هم بدهید. ✌ خاکشی صحیح است نه خاکشیر. ابتدا شک کرد و نگاهی به لغت نامه انداخت. حق با طلبه بود. سکه دوم را هم داد و گفت : احسن به شما...احسن. طلبه گفت سکه سوم را هم مرحمت کنید.👌 چون احسنت صحیح است نه احسن. سکه سوم را هم با شرمندگی داد و گفت من از ادعایم برگشتم. 😁

  • مطهر مرتضایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی